یوسف یوسف ، تا این لحظه: 10 سال و 25 روز سن داره

پسر بهار

اندر احوالات یوسف خان (ازتولد تا 2 ماهگی)

نفس مامانشه این یوسف خان.               قربونت برم نفس مامانی. دوست دارم تمام لحظاتت رو ثبت کنم. دوست دارم تک تک حرکات و شیرین کاریهات رو بنویسم. دوست دارم صدات رو ضبط کنم تا هیچ صدایی که از دهنت در میاد رو از دست ندم ولی چکار کنم گل پسرم. شما که قربونت برم بیشتر روز رو بیداری  و وقتایی رو که خوابی من باید به کارهای خونه برسم و متاسفانه فرصت کمی دارم که برات بنویسم. و این میشه که نمیدونم از کجا شروع کنم . نمیدونم اصلا" کدومش رو بنویسم. از چشمای نازت بنویسم که وقتی ریزشون میکنی و با شیطنت نگاه میکنی دل ماما و بابا رو میبری.    &nbs...
29 خرداد 1393

دو ماهه شدن نفس مامان

                ثمره ی عشق و امیدم دومین ماهگرد زندگیت مبارک . بهترین آرزوها رو برات دارم نفسم. خدا رو هزاران بار شکر میکنم که بهم عمر داد تا بتونم دو ماهگیت رو ببینم. ازش میخوام اجازه بده دو ماهگی گل پسرت رو هم ببینم. خدا رو بازم هزاران بار شکر میکنم که بهم این توانایی رو داد که بتونم تا این موقع ازت نگهداری کنم. خدایا بهم این توان رو بده که بتونم نوه ی نازنینم رو هم بزرگ کنم. ممنونم خدای بزرگ . خیلی خیلی دوستت دارم و به خاطر همه ی نعمتهایی که دادی  شکرگذارم. امروز بردمت بهداشت و واکسن دو ماهگیت رو زدی. قربونت برم...
22 خرداد 1393

هدایای آقا یوسف

                    سلام آرام  جونم خوبی گل پسرم؟ آره میدونم که خوبی. خوب خوب. اون وقتا که ازت میپرسیدم خوبی یا نه توی بغلم نبودی. فقط میتونستم ضربه هات رو حس کنم ولی این واسم کافی نبود. آخه نمیتونستم از نزدیک لمست کنم. ولی الان دیگه فرق میکنه. تو توی بغلمی و من با تمام وجودم مواظب لحظه لحظه هات هستم تا همیشه خوب باشی. توی این پست میخواستم از هدایایی که همه ی فامیل و دوستان لطف کردن و بهت دادن بنویسم و عکسشون رو بذارم و لی با خودم فکر کردم شاید کار درستی نباشه. همونطور که گفتم همه لطف کردن و از پول و طلا گرفته تا کادو بهت دادن ولی ...
9 خرداد 1393

سورپرایزززززززززز

                     سلام به چشم و چراغ خونم سلام به یوسف یکی یه دونم خوبی نفسم؟ یادته اون روزی که عکسای سیسمونیت رو توی وبلاگت گذاشتم بهت گفتم یه سورپرایز واست دارم؟؟؟!!! خوب الان موقعشه. سورپرایزم تزئینات دیوار اتاقتن که خاله ی مهسای مهربون زحمت درست کردنشون رو کشیده. البته طرحشون رو من و بابایی بهش دادیم و اونم به خوبی اجراشون کرد. بازم البته هنوز تموم نشدن . خاله مهسا قول داده تا بعداز امتحاناتش تمومشون کنه. ما هم منتظریم تا امتحاناش و ژوژماناش (و به قول بابا جون جوجمان) تموم بشه ولی من دیگه حوصله ام سر رفت و عکساشون رو وا...
8 خرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر بهار می باشد